دخترخاکسترنشین
ديرگاهی است كه در اين تنهايی سهراب سپهری با توام اما کاش... قیصرامین پور من چه گویم که بر از دل من پی ببرید ره بسر منزل شوریده دلان کی ببرید ساز آن سوزد ندارد که بنالد با ما بهر تسکین دل سوختگان نی ببرید هر کجا محفل گرمی است که رنگی خواهد قدحی خون دل ما عوض می برد در چمن غنچه پرپر شده ای گردیدید پی به بی برگی ما از ستم دی ببرید سراپا اگر زرد و پژمرده ایم چو گلدان خالى لب پنجره اگر داغ دل بود، ما دیده ایم اگر دل دلیل است، آورده ایم اگر دشنه دشمنان، گردنیم گواهى بخواهید، اینک گواه دلى سر بلند و سرى سر به زیر از غم خبری نبود اگر عشق نبود بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود از آینهها غبار خاموشی را در سینهی هر سنگ دلی در تپش است بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ از دست تو در این همه سرگردانی قیصرامین پور اتفاق افتاد آنسان که برگ می افتد افتاد - آن اتفاق سرد- می افتد اما قیصرامین پور
مردم همه اما برای من تو آن همیشهای قیصرامین پور سلام به همه ی دوستان عزیز خواستم بگم که همه ی عزیزانی که بهم کامنت می گذارند برای من مثل ابجی داداشن ومن هیچ گونه منظورخاصی ندارم لطفا فکرهای احمقانه نکنید خیلی مررررررسی ازنگاهتون فعلا هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم اندوه من انبوه تر از دامن الوند یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش بگذار به بالای بلند تو ببالم قیصرامین پور
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
ليك پاهايم در قير شب است
رخنهای نيست در اين تاريكی
در و ديوار به هم پيوسته
سايهای لغزد اگر روی زمين
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادويی شب
در به روی من و غم میبندد
میكنم هر چه تلاش،
او به من می خندد .
نقشهايی كه كشيدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرحهايی كه فكندم در شب،
روز پيدا شد و با پنبه زدود .
ديرگاهی است كه چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نيست در اين خاموشی
دستها پاها در قير شب است .
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور، ای دلشورهی شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمیدانم!
هر چه هستی باش!
نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
از این دست عمرى به سر برده ایم
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
این دایرهی کبود، اگر عشق نبود
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
- آن اتفاق زرد-
آنسان که مرگ
او سبز بود وگرم که
افتاد
تورا به خدا
سوگند میدهند
که خدا را بهتو
سوگند میدهم!
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
تو قاف قرار من و من عین عبورم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
Power By:
LoxBlog.Com |